بهترین هدیه تولدم را از پدربزرگم گرفتم
نگین 24ساله و اهل کرمانشاه است اما در تهران زندگی میکند. تکدختر خانواده است و دو برادر کوچکتر از خودش دارد که یکی چهار سال از او کوچکتر است و دومی متولد سال 92 است و تنها هشت ماه از پسر خودش، مهرسام بزرگتر است. او درحال حاضر دانشجوی ترم آخر کارشناسی عمران است و در مجتمع فنی تهران هم طراحی لباس میخواند. مدرک بینالمللی دکوراسیون داخلی نیز دارد. تا دوم دبیرستان به همراه خانواده در کرمانشاه زندگی میکرد. پدرش زمانی در کار ساختوساز بود، از پولدارهای کرمانشاه به حساب میآمد که پس از چند سال با فردی شریک شد اما این فرد کلاهبردار از آب درآمد و باعث ورشکستگیاش شد. در آن سالها مادرش هیچوقت اجازه نمیداد او و برادرش احساس کمبود کنند. پدرش در همان سالها دچار اعتیاد و بیماری صعبالعلاج سیروز کبدی شد و حتی برای تامین هزینههای درمانیاش تحتپوشش کمیته امداد قرار گرفت. نگین از خاطرات کودکیاش میگوید: «در دوران بیماری پدرم، یک صندل بنفش 1900 تومانی را در ویترین یک مغازه دیده بودم که خیلی آن را دوست داشتم اما چون میدانستم پدرم قدرت خرید آن را ندارد، هیچوقت چیزی نمیگفتم. یک روز که با پدربزرگم از مدرسه به خانه برمیگشتم و صندل را در مغازه میدیدم، او متوجه شده بود و چند روز بعد که تولدم بود، آن صندل بنفش را برایم خرید. این بهترین هدیه تولدی بود که گرفتم.» آنها حتی قدرت پرداخت اجارهخانه نداشتند و به مدت سهماه در طاقبستان چادر زدند و آنجا زندگی میکردند. بعد از مدتی که تحتپوشش کمیته امداد قرار گرفتند، کمکهزینهای برای خانه دریافت کردند. پدر و مادرش به مرور با گرفتن چند وام و وارد کردن آنها در کار، توانستند بدهیها را بپردازند و زندگیشان را از نو بسازند تا جایی که پدر نگین حالا 11 سال است جزء یکی از بزرگترین کارفرمایان منطقه 5، 2، 9 و 10 تهران است. نگین میگوید: «مادرم خودش تا سیکل درس خوانده اما به من میگوید تا آنجایی درس بخوان که همیشه دستت توی جیب خودت باشد و بتوانی مستقل زندگی کنی و همین باعث شد درسخوان باشم.»
از صفر شروع کردیم
نگین 17ساله که بود با نیما آشنا شد و این آشنایی به ازدواج آنها منتهی شد. در آن زمان، نیما 23 ساله بود و در محل کار پدر نگین بهعنوان مهندس ناظر مشغول بهکار بود. نگین و همسرش، زندگیشان را از صفر شروع کردند. نیما دانشجوی عمران بود و تازه فارغالتحصیل شده بود. ابتدا در شهرداری مشغول به کار شد و بعد از تعدیل نیرو، بیکار شد. کارهای متفاوتی را تجربه کرد اما موفق نشد و با تمام این سختیها حاضر نمیشد از پدر همسرش کمک مالی بگیرد. نگین میگوید: «شده که از پدرم پول قرض گرفته باشیم اما بلافاصله که پول به دستمان رسید، بدهیمان را به او پرداخت کردهایم.» اما به گفته خودش، همسرش دوست ندارد کسی به او کمک کند. نیما در زمان بیکاریاش، نرمافزاری خریداری کرد و کار پیمانکارها را انجام میداد و از این طریق کسب درآمد میکرد و با همین پساندازها توانستند در سال 92 و همان ماههای اول ازدواج خانهای در استاد معین با 6 میلیون ودیعه و ماهی 500هزار تومان اجاره کنند. نگین در آن زمان دانشجو بود و نیما هم بهتازگی درسش را تمام کرده بود. آنها برای اینکه نیما بتواند در شهرداری مشغول به کار شود، از نماینده کرمانشاه هم نامه گرفتند اما به هر دری زدند، نتیجه نگرفتند و نیما همچنان بیکار بود. برای رهاشدن از بیکاری، به پیشنهاد نگین و با مخالفتهای نیما، تصمیم گرفتند شرکتی تاسیس کنند. ثبت شرکت هم حدود دومیلیون تومان هزینه داشت و در آن شرایط پولی نداشتند که بتوانند برای این کار هزینه کنند. از طریق سایت، اطلاعاتی به دست آوردند تا خودشان بتوانند دست به کار شوند و شرکت را بدون پرداخت هزینهای ثبت کنند. یک ماه بعد از تولد پسرشان موفق به ثبت شرکت شدند. نگین در آن زمان دانشجوی عمران بود و مدرک معماری و دکوراسیون داخلی هم گرفته بود.
او میگوید: «از کارهای داخلی شروع کردم. اول راه بودیم و کمتر کسی پیدا میشد که به چنین فردی که تازه وارد طراحی داخلی شده، اعتماد کند به همین دلیل، در روزنامه آگهی چاپ کردیم که طراحی داخلی منزل را رایگان انجام میدهیم. چند نمونه طراحی داخلی رایگان انجام دادیم که موردتوجه قرار گرفت و همین باعث شد تا برایمان مشتری بفرستند. در چند کار اول هیچ سودی نکردیم اما تجربه خوبی به دست آوردیم. در ابتدای کار واقعا سخت بود. ما حتی دفتری نداشتیم. برای صحبت با مشتریها در کافه یا خانه مشتریها قرار میگذاشتیم. به مرور مشتریها زیاد شد و کارمان به اصطلاح گرفت. سرویس طلای عروسیام را فروختیم و با گرفتن دو وام و کمی قرض از پدرم توانستیم کارمان را جلو ببریم و قرضهایمان را پرداخت کنیم.»
کار تا جایی خوب پیش میرفت که مشغول جذب نیرو شدند. درحال حاضر، سه سالی است که از فعالیت شرکت میگذرد و آنها در کنار هم موفق شدهاند شرکت دومشان را هم راهاندازی کنند. نگین از بعضی برخوردها دلآزرده است و میگوید: «بعضی افراد که ما را نمیشناسند و از دور نگاه و قضاوتمان میکنند، فکر میکنند ما پشتوانه قویای داریم و با کمک این و آن به اینجا رسیدهایم، درصورتی که آنها پشت پرده را نمیبینند که چه سختیهایی را پشتسر گذاشتهایم تا به اینجا رسیدهایم.»
در زندگی دوست هم هستیم
نگین و همسرش چندسالی است که در شرکتی که با دستهای خالی راه انداختهاند، همکارند و به گفته خودش «این همکاری سخت نیست و خیلی خوب با هم کنار میآییم و هردو سعی میکنیم در برهههایی از زندگی کوتاه بیاییم. همیشه سعی کردهایم حالت دوستانه را در زندگیمان حفظ کنیم.» نیما حالا قدر همسر و صبوریهایش را خیلی خوب میداند و روی تصمیمگیریهایش حساب میکند.
به گفته نگین، خیلیها که من را میشناسند معتقدند که صبوریام را از مادرم به ارث بردهام. مادرش در زندگی الگوی صبوری و پدرش الگوی پشتکار او بوده است. مادر نگین همیشه کنار پدرش ایستاده و تمام سختیهای زندگی را تحمل کرده بهگونهای که پدرش، مادر نگین را قهرمان زندگیاش میداند. او از پدرش آموخته که هیچوقت نباید ناامید شد و همین رمز موفقیت آنها در زندگی بوده است.
* نویسنده : ندا اظهری روزنامهنگار