ضلع یکم: تراژدی مرگ
عاشق دوستداشتنی و قهرمان تراژیک نمایش در طبقه دوم ساختمانی سه طبقه با معشوقه تازهاش زندگی بسیار عاشقانهای را شروع کرده و هرگاه زمزمههایی از توصیف این عشق آسمانی به گوشمان میرسد، ناخودآگاه ما را به یاد گفتوگوهای عاشقانه هملت در وصف افلیا و شعرهای رومئو و ژولیت میاندازد، آنجا که قهرمان تراژدی ما در یکی از تاثیرگذارترین دیالوگهای خود میگوید اگر تمام شعرهای عالم را در یکجا جمع کنند و دور آن یک پوست بکشند، آن شعر نسترن، معشوقه قهرمان است. این عشق مانند اکثر تراژدیها به پایان میرسد. شخصیتی حسود با عقدههای فراوان مانند یاگو، پسر ساکن طبقه اول، او را محکوم به سرنوشت تلخ اشتباهات گذشتهشان میکند و با ضربه دستی توسط لولهکش، شوهر قبلی نسترن، به زندگی زیبایشان پایان میدهد و آنجاست که اشک از چشمان مخاطبان سرازیر میشود؛ همچون خاکی که بازیگر بر سر خویش پخش میکند.
ضلع دوم: رئالیسم محتوم
قهرمان آفتابه به دست مهربان و دلسوز ساکن طبقه سوم برای رفع حاجت پدرش، بعد از قطع شدن آب لولههای ساختمان به پارک محلهشان میرود و از دست ولگردهای ساکن پارک، کتک میخورد و از پای نمینشیند و باز هم آفتابه به دست، به دستشویی پارک میرود تا ظرف خود را پر از آب کند ولی نمیداند که او محکوم به شکست است و در آنجا هم از نگهبانان کتک میخورد. گویی او محکوم به شکستهای پیدرپی است و از او کاری جز رنگ سیاه زدن به آفتابههای سفید، ساخته نیست و کار دیگری جز چرخیدن دایرهوار در چندضلعی خانهشان بر نمیآید. او محکوم است تا خاک درون آفتابهها بریزد و به حالت چمباتمه تا ابد گوشهای بنشیند و به سرنوشت محتوم خود زل بزند.
ضلع سوم: ناتورالیسم برزخی
ضدقهرمان نمایش که شخصیتی منفور دارد، ناخودآگاه مرا به یاد یاگو، یکی از ضدقهرمانان نمایشنامههای شکسپیر میاندازد که سراسر وجودش در عقدههای فراوان کودکی و نوجوانی سپری شده و تمام فکر و ذهنش در تقسیم کردن زنهای مختلفی که در زندگیاش به او بیمحلی کردهاند، میگذرد. حتی نامزدی که مادرش برای او انتخاب کرده، طاهره دختری است معصوم و پاک و او را چنان با صفاتی زشت و القابی منفی به تماشاگر نشان میدهد که هرکسی آرزوی نداشتنش را میکند و در آخر این ضدقهرمان نمایش با حسادت و کینهورزی و با فرستادن خواهرش در خانه نسترن و طرح رفاقتش با او از تمام رازهای زندگیشان سر درمیآورد و با کشاندن نامزد سابق نسترن، مرد لولهکش و رودررو کردن آنها با هم مرگ سیاهی را رقم میزند و دستان زمخت و بزرگ مرد لولهکش را به انجام شاید چندهزارمین بار عاشقکشی سوق میدهد.
نمایش سه ضلع یک دایره که قهرمانان آن دایرهوار محکوم به سرگشتگی پیرامون زندگیشان هستند، از چندین جهات قابلتوجه است.
ابتدا متنی گیرا و جذاب با استفاده از دیالوگهایی تاثیرگذار دارد؛ مانند اگر واقعیت را صددرصد تعریف کنی هیچگاه باورپذیر نخواهد بود. دوم، بازیهای یکدست و تا حدی قابلقبول سه بازیگر که با وجود بسته بودن فضای میزانسن، بازیهای قابلقبولی را از خود به نمایش گذاشتند. سوم، کارگردانی خوشفکر که با حفظ ریتم و تمپوی مناسب مجالی را حتی برای سر خاراندن تماشاگر نمیگذارد و طراحی صحنه در خدمت متن و استفاده مناسب از وسایل صحنه.
* نویسنده : کامبیز جهانگیری منتقد