«در همهچیز انحراف ایجاد کردهاید... اگر بنای طلبکاری باشد من طلبکارم... طلبکارم از گروههای سیاسی که با طرح مکرر پروژه عبور و مرور ترافیک را سنگین کردند.» اینها بخشی از سخنان محمد خاتمی است در آخرین دیدار دانشجوییاش در دوران ریاستجمهوری؛ همان روزی که تعدادی دانشجو را هم به بیرون کردن از سالن جلسه تهدید کرد، همان روزی که بعد از برنامه، شهرداری را بهخاطر ترافیک اطراف دانشگاه نواخت و شهردار تهران هم با کت کتان شکلاتی جواب عبای شکلاتی را داد که «خوشحالم رئیسجمهور بالاخره گذرش به مرکز شهر هم افتاد تا متوجه ترافیک بشود» و با این انتقاد خود را در تراز ریاستجمهوری طرح کند.
اگر از آن جلسه فقط «آدمباش میگویم بیرونتان کنند» در ذهنمان مانده و شعارهای رادیکالی طرفداران دیروز رئیسجمهور وقت را فراموش کردهایم یعنی خوب تاریخ نمیدانیم. خاتمی در ترافیک گیر کرده خیلی رادیکال از طرح عبور و مرور گلایه کرد اما خودش در سال 88 جزئی از همان رادیکالیسم شد. از آذر 75 که رئیس کتابخانه ملی، قانون اساسی به دست به جمع دانشجویان آمد و زمزمه کاندیداتوریاش را سر داد تا فریاد «آدمباش میگویم بیرونتان کنند» هشت سال بیشتر فاصله نبود، همان هشت سالی که مقتدای مدرن تحکیم طیف مدرن سرخوش از نشست و برخاست با عبدالکریمان نوای قبض و بسط سر داد و پروژه سیاسیشان شد دموکراتیزاسیون بشیریه و عملا به تهدید و تکفیر رقیب پرداختند، همان هشت سالی که از هرچه در دهه 60 تحت لوای خط امام با تار و پود عدالت و استکبارستیزی رشته بودند پنبه شد، همان هشت سالی که در نظر و عمل فاصلهای میان نقد حاکمیت و روندها و افراد و تصمیمات نماند، همان هشت سالی که از میانهاش بر آتش عبور از خاتمی دمیدند و مرزهای رادیکالیسم را جابهجا کردند.
واقعیت این است که جریان موسوم به اصلاحات، از فردای دوم خرداد 76 به بعد مسیری را برگزید که جز «رادیکالیسم ایدئولوژیک» نمیتوان نامی بر آن نهاد، رادیکالیسمی که از دوم خرداد 76 نضج گرفت و در اداره دولتهای هفتم و هشتم، مجلس ششم و شورای شهر اول و حتی در حوادث پس از انتخابات 88 امتداد داشت، رادیکالیسمی که نتیجهاش شد ریاستجمهوری محمود احمدینژاد، تشکیل مجلسی با ریاست حدادعادل و انحلال شورای شهر- که این سومی در تاریخ فقط در زمان فتحعلیشاه قاجار سابقه داشت- جریان اصلاحات سرخوش از رای خرداد 76 از نظرگاه تمامیتخواهی از حاکمیت میخواست به تمامی خواستههای آنها آری بگوید وگرنه باید به هزینه خروج آنها از حاکمیت تن بدهد. برداشت آنها بعد از رای دوم خرداد این بود که از آنچنان مقبولیتی به لحاظ اجتماعی و سیاسی برخوردارند که خروج آنها از حاکمیت، به بحران مشروعیت در جمهوری اسلامی منجر خواهد شد و در نتیجه حاکمیت چنین هزینهای را نخواهد پرداخت و آنها میتوانند بهطور حداکثری خواستههای خود را به حاکمیت تحمیل کنند. اینجا بود که پروژه عبور و مرور سرعت گرفت و بنیاد رادیکالیسم بخشی از این جریان را تا تقابل با اصل نظام در سال 88 کشاند.
شاید اگر برخی اصلاحطلبان رادیکال مثلا در سال 78 فریز میشدند و در سال 96 گرم شده و به فضای سیاسی میآمدند یا ماشین زمانی در کار بود و آنها را از سال 76 به 96 میفرستاد، مواضع امروزشان را باور نمیکردند، اصلاحطلبانی که روزگاری مخالفت با هاشمی و ناطقنوری و روحانی و لاریجانی برایشان هویتساز بود، امروز در نقطهای هستند که ذیل این ترکیب تعریف میشوند، حتی بعد از فوت مرحوم هاشمی به نظر میرسد کار از این هم سختتر شده و حداکثر کنشگری این جریان حدفاصل روحانی و لاریجانی تعریف میشود، یعنی جریانی که روزگاری شعار خروج از حاکمیت میداد امروز حداکثر میدان حرکتی سیاسیاش بین دو چهره راست سنتی است. اما چه شد که اوضاع جریان چپ سابق به اینجا رسید؟ چقدر از وضع امروز معلول طرح عبور و مرور و رادیکالیسم است؟
آیا اوضاعی که امروز برای جریان مدعی آزادیخواهی پدید آمده نمیتواند برای جریان مدعی آرمان عدالت هم به وجود بیاید؟ آیا امکان ندارد دولتی که پرچم عدالت را بلند کرده در پایان هشت سال بهگونهای رفتار کند که معاون اولش به جرم مسائل مالی مجرم شناخته شود و برخورد با اعضای کابینه را خطقرمز خود تعریف کند؟ آیا نمیشود جریانی که مدعی اسلام حداکثری بود و خود را وَلَوی مینامید خانهنشین و بسطنشین شود؟ آیا نمیشود جریانی که خود را اسطوره مبارزه با استکبار میدانست چند سال آخر را در شعف بستن با کدخدا سر کند؟ آیا نمیشود جریانی که دیدگاههای بسیار بستهای در زمینه فرهنگ داشت یکباره مدعی عدم وجود تقابل فرهنگی با غرب شود؟
مرزی به باریکی چند تار مو!
واقعیت این است که مرز میان آرمانخواهی و رادیکالیسم مرزی باریک و پیچیده است، اگر در نگاه عقلگرای انقلابی آرمانگرایی با مصلحتشناسی قابل جمع است، در نگاه یکسویه رادیکال ترجمان مصلحتسنجی میشود محافظهکاری که آنوقت با هیچچیز قابل جمع نیست، در چنین فضایی امکان رشد و نمو رادیکالیسم فراهم میشود.
رادیکالها در هر موضعی که باشند مسائل را صفر و یک میبینند، در نگاه رادیکال خیر و شر مطلق است و هیچ تدریجی وجود ندارد؛ اما در نگاه آرمانگرایانه خیر و شر امری مدرج است. در نگاه آرمانگرایانه واقعیت فهم میشود و چشماندازی متناسب با صحنه واقعی بهعنوان نقطه عزیمت طراحی میشود.
تنها در نگاه آرمانگرایانه واقعیتساز است که «راه قدس از کربلا میگذرد» دیده، شنیده و فهم میشود. نگاه آرمانگرایانه معطوف به عقلانیت است و دست به حرکت کور نمیزند، تنها در نگاه رادیکال ضدآرمان است که «صدام خالد بن ولید خوانده میشود» و خط مقدم اسلام که باید به مدد او رفت و همهچیز را فراموش کرد.
نگاه آرمانگرایانه نگاهی غیرقبیلهای و غیرحزبی است، تنها در نگاه رادیکال کاسبکارانه است که درد عدالت فقط آنجایی سراغ فرد میآید که تیغ تیز عدالت سراغ دوستان و همگعدهایهایش آمده است و از عملکرد دوران مسئولیتشان تفحص میکند. نگاه آرمانگرایانه سعی میکند ضمن حفظ همه جهتگیریها و حداکثری دیدن خواستهها، اخلاق را رعایت کند، در نگاه آرمانگرایانه هدف وسیله را توجیه نمیکند، در نگاه آرمانگرایانه دروغ ممنوع است، تنها در نگاه رادیکال است که کار غیراخلاقی فضیلت است و فرد به خود اجازه میدهد شایعه کثیف و غیرواقعی یک رسانه معاند را علیه مسئولان کشور به دروغ تکرار کند، تنها در نگاه رادیکال فرصتطلبانه است که فرد حتی به نزدیکان خود هم میگوید کاندیدای انتخابات نمیشود و در همین خصوص بیانیه رسمی میدهد و رسما تمکین میکند اما چندماه بعد کاندیدای انتخابات شده و رد صلاحیت میشود.
در باب مرز بین آرمانگرایی و رادیکالیسم بیشتر از اینها میتوان نوشت، میتوان مثالهای تاریخی متعددی آورد، میتوان هم از چپهای سابق و مدرنهای لاحق که روزی در قله عدالتخواهی و استکبارستیزی بودند و روزگاری تحت تعلیم لیبرالیسم و حالا پس از طی مسیری رادیکال همپیمان راستها شدهاند گفت و هم از حضراتی گفت که از ذوب در ذوب شدههای در ولایت بودند و بعدها به خانهنشینی و بستنشینی رسیدند و احتمالا همانگونه که انفعال عملی چپهای تند دهه 70 برای هوادارانشان باورپذیر نیست، انحراف معنایی و معرفتی عدالتخواهان دهه هشتادی هم برای بدنهشان قابل هضم نخواهد بود، درواقع هر چقدر تاکتیکیبودن کرنش چپها برای بدنهشان باورپذیر است غیرگعدهای و غیرقبیلهای بودن عدالتخواهی فرقهای خاص هم برای اندک سمپاتهایشان باورکردنی خواهد بود، رادیکالیسمی که التقاط مبنایی برخی اصلاحطلبان را پدید آورده از همان جنس زهری است که مبانی نظری برخی عدالتخواهان سابق را مشوش کرده است. به هر حال به نظر میرسد فرجام رادیکالیسم ضدآرمان یا انحراف نظری است یا انفعال عملی.